حیات منور و سراسر تحت نظر و مراقبت شخصیتی، اعتقادی، اجتماعی و سیاسی یازدهمین کوکب درخشنده آسمان امامت و ولایت، امام حسن عسکری(ع) را نمی توان در یک مقاله ای، متنی و نوشتاری بازشناسانیم، ولی آنچه بر آن درّ دانه عالم خلقت گذشت، می شود به اجمال و اکمال برای تالی تلالؤ و تبلیغ اهداف آن امام(ع) به تحریر آورد، چرا که از یاد نبریم، از خلقت حضرت آدم(ع) تاکنون همیشه زورمندان، زراندوزان، سیاست بازان و فریب کاران نام آور بسیاری در عرصۀ هستی بودند، که چند مدتی بازار زر، زور و تزویرشان گرم بوده و گاهی در جهل مرکب و گهی در جهل مقدس خود را موفق ترین انسان های عالم پنداشته اند، ولی غافل از این که با بی فروغ شدن چراغ عمرشان، ستارۀ بخت و نام شان نیز افول نموده و از یادها رفته اند و اثری از آنان جز برای عبرت و درس آموزی نیست.
حضرت حسن بن علی بن محمد(ع)، مشهور به امام حسن عسکری(ع)(۲۳۲-۲۶۰ق) یازدهمین امام و پدر امام صاحب عصروزمان مهدی امم(عج) است. مشهورترین لقب وی، عسکری است که به اقامت اجباری شان در سامرا توسط خلفای بنی عباس اشاره دارد. او در سامرا تحت مراقبت ویژه حکومت عباسی قرار داشت و برای فعالیت هایش با محدودیت هایی روبه رو بود. امام عسکری(ع) از طریق نمایندگان خود و نیز از راه نامه نگاری با شیعیان ارتباط داشتند. عثمان بن سعید، نخستین نایب خاص امام زمان(عج)، از نمایندگان خاص وی نیز به شمار می رفت.
امام حسن عسکری(ع) در هشتم ربیع الأول۲۶۰ قمری، در ۲۸ سالگی(اوج جوانی) در سامرا به شهادت رسید و در کنار مرقد پدر بزرگوارش به خاک سپرده شد. مدفن آن دو امام(ع) به حرم عسکریین مشهور است و از زیارتگاه های شیعیان در عراق به شمار می آید. احادیثی از امام عسکری(ع) در موضوعات تفسیر قرآن، اخلاق، فقه، امور اعتقادی، ادعیه و زیارات روایت شده است، که در منابع اسلامی ـ شیعی در دسترس می باشد.
شباهت تبلیغی ــ مبارزاتی امام عسکری(ع) با قصۀ یوذاسَف
منابع معتبر تاریخی زندگی شخصی به نام محمدبن زکریابن دینار غلّابی را در سدۀ سوم هجری، گزارش می کنند، که به درستکاری نامبردار بود. از او متنی ادبی و سرشار از حکمت با عنوان «قصۀ بِلَوْهَر و یوذاسَف» در دست است،۱ که بر پایۀ شواهدی چند، چنین دانسته می شود، که اقل کم به یک احتمال خاستگاه اصلی قصۀ بلوهر و یوذاسف، نوع امامت و هدایت امت امام حسن عسکری(ع) است. بر همین پایه، علامه مجلسی در جلد۷۸ بحارالأنوار، ضمن مواعظ امام عسکری(ع) آن را نقل کرده اند. وی باب مستقلی را از شیخ صدوق، به این داستان اختصاص داده است.
اما حقیقت این است، که امامان شیعی(ع) پیروان خویش را به آموختن حکمت، که کاشف از حقیقت است، تشویق می کردند. علامۀ مجلسی قصۀ بلوهر و یوذاسف را به پارسی برگرداند، زیرا داستان های بلندی را که کاشف از اسرار حیات و مسئولیت انسان است، در بردارد. در این جا به مضمون آیۀ شریفۀ قرآنی پی می بریم، که می فرماید:
«لَقَدْ مَنَّ اللّـه عَلَی الْمُومِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَ الْحِکمَةَ»؛۲ به یقین خدا بر مؤمنان منّت نهاد که در میان آنان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنان می خواند و (از آلودگی های فکری و روحی) پاک شان می کند و کتاب و حکمت به آنان می آموزد.
آنچه عالمان دینی و حکمای الهی همواره بدان تأکید دارند، این که در مکتب انبیا و اولیای الهی پرورش روحی، آموزش فکری و حضانت نفسانی، در کنار بینش، بصیرت و تهذیب نفس دیده می شود و نیز آن جا که می فرماید: «وَمَنْ یوتَ الْحِکمَةَ فَقَدْ أُوتِی خَیراً کثِیراً»؛۳ حکمت را به هر کس بخواهد، می دهد و آن که به او حکمت داده شود، بی تردید او را خیر بسیاری داده اند.
خداوند در قرآن به صراحت اشاره دارد، که شیطان وعده فقر و خداوند وعده مغفرت و فضل می دهد.۴ اما تشخیص و انتخاب هر یک از این دو راه، حکمت لازم دارد. همه دنیا متاع قلیل است، ولی حکمت خیر کثیر می باشد. اگر همه امکانات مادی فدای دستیابی به حکمت و بینش صحیح گردد، ارزش دارد، چون حکمت هدیه ای کلیدی و مادر همه خیرات است، هرکه آن را دریافت، به حتم چیزهای زیادی خواهد داشت.
تاریخ همیشه چراغ راه آیندگان است و در آن درس ها و عبرت های زیادی نهفته است، از این رو، به موجب روایت صدوق(ابن بابویه)، پادشای عیاش و شهوت پرستی در هندوستان فرمانروایی می کرد، که همه فرزندان او دختر بودند. پس از سال ها صاحب پسری شد به نام یوذاسَف که در حسن و جمال بی مانند بود، دانشمندی پیشگویی کرد، که وی پیشوای اهل دین خواهد شد.
اما پدرش که با دین باوران مخالف بود، کوشید تا وی سخنی از عبادت، دین و جهان دیگر نشنود و با بیماری، پیری و مرگ رو به رو نگردد، تا به دین و دینداران نگرود.
بنابراین، شهری را از برای یوذاسف خالی کرد و او را با جمعی از خدمت گزاران در آن شهر جای داد. ولی او بر خلاف خواست پدر، از حصاری که دورش کشیده بودند، بیرون آمد و از آمیختگی زندگی با رنج ها و ناپایداری آن آگاه شد. سرانجام پارسایی خردمند به نام بِلوهَر، او را به آیین خود جذب کرد و او پنهان از پدر و به راهنمایی و تعلیم فرشتگان، از تاج و تخت چشم پوشید و سفری دور و دراز در پیش گرفت، تا به صحرایی رسید و چون میوه درخت عظیمی را چشید، از تمامی میوه ها شیرین تر یافت و درخت را نشانه ای از بشارت نبوت دانست. خداوند احوال عالم ارواح، عالم ابدان، قیامت و احوال امور آینده را بر او ظاهر گردانید. پس به دعوت و هدایت مردم پرداخت و به این منظور سفرهای بسیار کرد و در لحظات پایانی زندگی نیز یکی از شاگردان نزدیک خود به نام یابِد را به دل نبستن به زندگی مادی و ملازمت حق برانگیخت.
نتیجه
اما دلیل مرحوم صدوق(ره) از آوردن این داستان آن بوده که روشن شود غیبت، اختفا و استتار اهل ایمان در هنگام غلبه ستمگران، دشمنان دین و انتظار فرج، تنها در اعتقادات شیعه وجود نداشته است، بلکه در زندگی بسیاری از پیامبران و صالحان، از جمله عابدانی که در حوزه حکومت پدر یوذاسَف می زیستند، سابقه دیرینه داشته است. مرحوم مجلسی نیز این داستان را ستوده است. البته اعتقاد جزمی نداریم، که این داستان به راستی از زبان معصوم(ع) بازگو شده و «حدیث صحیح» می باشد، اما بی گمان صدوق، مجلسی و دیگر عالمان متشرّع شیعی، محتویات آن را با آموزش ها و دستورهای دینی خود سازگار یافته اند و آن را ارج نهاده اند. و به ظاهر برخی پیروان ادیان الهی، این داستان را نمونه ای از معارضه و مبارزه با شرک و طاغوت نیز تلقی می کرده اند.۵
بیاییم با صاحب عزا، امام عصروزمان(عج)، در سوگ آن امام مظلوم(ع) زمزمه می کنیم:
چنان که درد ز مرهم جدا نخواهد شد
غم از نگاه تو یک دم جدا نخواهد شد
محرم و صفر و فاطمیه، نه هر روز
دل تو لحظه ای از غم جدا نخواهد شد
پس از دو ماه عزا در غم پدر زِ تنت
دوباره رخت محرم جدا نخواهد شد
به سامرا ببری یا نه امشب از چشمم
هوای ابری ماتم جدا نخواهد شد
ــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت:
۱. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، باب ۳۲، قصۀ بلوهر و یوذاسف. هم چنین برخی اشاره دارند، که داستان بلوهر و یوذاسف از کتاب کلیله و دمنه ابن مقفّع نیز برتر است، چرا که کتابت آن صدسال بر آن پیشی دارد.
۲. آل عمران، آیه۱۶۴.
۳. بقرة، آیه۲۶۹.
۴. همان، آیه۲۶۸.
۵. روایت مفصل صدوق را مجلسی نیز به تمامه در بحارالأنوار نقل کرده است و سیدمصطفی نقوی (متوفی۱۳۲۳) و سیدهاشم میلانی(از معاصران) هم در دو ترجمه عین الحیاة مجلسی به عربی، همه این داستان را از روی آن کتاب به عربی برگردانده اند.